یه روز تنهایی
بابا جون معمولا چند وقتی یه بار به ماموریت میره و اینبار هم چند روزی رفت تهران و بهزادی هم مشهد بودن و واسه همین مامان جون تنها بود و تو شدی چند روز همدم مامان جون و رفتیم ااونجا و شب رو اونجا باید میخوابیدیم و بابایی هم فردا صبح باید میرفت سر کار و مامان جون هم باید میرفت دانشگاه و شما هم معمولا تا 10 خواب بودی و حالا چکار کنیم ؟؟ واسه همین ما همونجا موندیم تا ساعت 2 مامان جون بیاد و شما هم کل خونه رو کنجکاوی کردی اونروز و همش ای چیه؟ ای چیه؟ و منم کلا دنبالت با شیشه پاکن و دستمال حالا ببین تو عکسها کجاها میرفتی که خونه مامان جون کلا عکسبرداری شد اونروز... الهی فدات شم بعد از اینکه مامان جون اومد تقریبا عصر که ش...